اشک ندامت
الهی بی پناهان را پناهی بسوی خسته حالان کن نگاهی
چه کم گردد ز سلطان گر نوازد گدائی را ز رحمت گاهگاهی
مرا شرح پریشانی چه حاصل که بر حال پریشانم گواهی
الهی تکیه بر لطف تو کردم که جز لطفت ندارم تکیه گاهی
دل سر گشته ام را رهنما باش که دل بی رهنما افتد به چاهی
نهاده سر به خاک آستانت گدائی ،دردمندی،عذر خواهی
امید لطف و بخشش از تو دارد اسیری ،شرمساری ،رو سیاهی
تهی دستی که با اشک ندامت ز پا افتاده از بار گناهی
گرفتم دامن بخشنده ای را که بخشد از کرم کوهی به کاهی
رحیمی ،چاره سازی ،بی نیازی کریمی،دلنوازی ،دادخواهی
خوشا آن کس که بندد با تو پیوند خوشا آن دل که دارد با تو راهی
مران از آستانت بینوارا که دیگر در بساطم نیست آهی
فنا کی دولت سر مد پذیرد که اقلیم بقا را پادشاهی
ز نخل رحمت بی انتهایت بیفکن سایه بر روی گیاهی
به آب چشمه رویت فرو شوی اگر سر زد خطائی ،اشتباهی
مران یا رب ز درگاهت (رسا)را پناه آورده سویت بی پناهی